امام حسن مجتبی، افشاگر ارتجاع اموی و در رأس آنها معاویه بود. واقعیت این
است که بزرگترین تحریف و تقلب در تاریخ صدر اسلام به زندگی امام حسن مجتبی،
برادر و راهبر امام حسین، مربوط میشود. پیشوای انقلابی بزرگی که روزگارش
بسیار پرفتنه و پرمصیبت بود، زیرا در برابر معاویه میجنگید. هم او که بذر
افشان و راهگشای عاشورا و زمینهساز حماسه جاویدان آزادی بود و سیدالشهدا،
حسین ابن علی (ع)، نیز در تمام سالهای امامت امام حسن تحت رهبری و هدایت او
برای قیام جاودان عاشورا آماده میشد. با این همه هنوز که هنوز است
دوران امام حسن برای بسیاری از شیعیان ناشناخته مانده و تصمیمگیریهای خطیر
و تاریخی این رسواگر بزرگ دجالان، در پردهیی از اسرار و ابهام باقی مانده
است. حضرت حسن در 15رمضان سال سوم هجری به دنیا آمد. در سال
50 هجری، یعنی به سالهای هجری در 47سالگی و به سال شمسی در 45سالگی به
تحریک معاویه مسموم شد و بهشهادت رسید. دوستان ناآگاه تلاشهای زیادی کردند
تا آن چه را که در تاریخ مشهور به قرارداد صلح بین امام حسن و معاویه است،
به نوعی، توجیه مصلحت گرایانه کنند؛ بدون آن که بتوانند شرایط و تعادل
قوای عینی را همچنان که بود توضیح بدهند تا همگان چند و چون اوضاع را در
آن شرایط بفهمند و به مضمون مواضع و عملکرد امام حسن و نتایج آن پی ببرند.
آخر اگر اوج هوشیاری انقلابی او که با صبر و متانتی شگفت عجین شده است نبود
و اگر او در آزمایشی خارقالعاده از حکومت و حاکمیت صرفنظر نمیکرد، در
یک کلام ارتجاع قهار اموی ریشه اسلام انقلابی را بیرون میآورد و دعاوی
تاریخی آن را هم لوث میکرد و نهضت حسینی نیز هیچ فرصتی برای شکوفایی و
اثربخشی نمییافت. به همین خاطر بود که حسن بن علی (ع) در طول تاریخ
هدف رگباری از ناجوانمردانهترین اتهامها و دروغها نه فقط از جانب دشمنانش
(که از آنها انتظاری جز این نبوده و نیست) بلکه حتی از جانب دوستان ناآگاه
واقع شده است. واقعیت این است که حضرت حسن با تمام توانش جنگ
با معاویه را آزمود و بدون شک انتخاب عاشورایی ـآن چنان که دو دهه بعد در
قیام حسینی و در حماسه عاشورا رخ دادـ برایش آسانتر بود. اما شرایطی عینی،
تعادل قوای واقعی و تیره و تار بودن اوضاع و دجالگری معاویه که خیلی با
یزید فرق داشت، نه جایی برای ادامه جنگ باقی میگذاشت و نه جایی برای تسریع
در قیام عاشورا. چرا که در فاز نزول جنبش انقلابی و هجوم سنگین انحراف و
ارتجاع، امام حسن باید آزمایش بسیار خطیر و بغرنجتری را از سر میگذراند
که همانا صرفنظر کردن از حاکمیت برای حفظ مرام و مکتب و «حرکت از نو» و از
صفر برای ماندگاری تاریخی اسلام انقلابی بود. شرایط عینی وقتی حضرت علی
(ع) به خلافت رسید، یک هفته از پذیرش آن امتناع میکرد تا آن که انبوه
مردم به سوی او آمدند و با او بیعت کردند. بعد از 6ماه شماری از کسانی که
از اول با او بیعت کرده بودند ولی دیدند که علی اهل امتیاز دادنهای طبقاتی
نیست، جنگ جمل را به راه انداختند . در آن روزگار نیروهای مولده در
سطح بسیار نازلی بودند. جامعه آن روز عربستان یک جامعه سوداگر عشیرتی و
مادون فئودالیسم بود. تغییراتی هم که بر اثر دینامیسم وحی به وسیله پیامبر
اکرم ایجاد شده بود، مبتنی بر اهمیت و اصالت عنصر پیشتاز و رهبری کننده
بود. حال اگر نیروی پیشتاز و نیروی رهبری کننده خودش منحرف میشد، طبعاً
شرایط عینی آن روزگار با نیرویی سهمگین، همه چیز را به عقب برمیگرداند. نه
تنها قدم برداشتن در مسیر یگانگی و توحید و نفی تبعیض و طبقات نامیسر
میشد، بلکه در آن عصر تاریک ناآگاهی، همه به خطا و انحراف و ارتجاع
میرفتند و این انحراف برای حضرت علی، امام حسن و شیعیان آنها قیمتی کلان
در بر داشت. ثروتهای ناشی از جنگهای توسعهطلبانه (که حضرت علی با آن
بهشدت مخالف بود) بزرگ مالکی، بردهداری و افزایش تولید، ضمن ایجاد یک
روحیه رفاه طلبانه، شکافها و تضادهای طبقاتی را در جامعه تشدید کرده بود.
این شرایط، فرهنگ و تفکـرات خاص خود را هم پدید آورده بود و به قول محققان
عرب، علی را در آن روزگار «راهبری میدیدند که هنوز در بند همان ارزشهای
کهنه » روزگار پیشروی انقلاب است. دولت اسلامیتوانسته بود در مقابله
با دو ابر قدرت زمان (ایران و روم) یکی از غیرممکنترین غیرممکنها را در
آن روزگار محقق کند. در شرق، ابرقدرت و امپراتوری ساسانی را به کلی سرنگون و
منهدم کرد و در غرب هم راه پیشروی روم را سد و قسمتهایی از آن را تجزیه
نمود. در مورد ایران، علت این بود که خود مردم ایران ناراضی بودند، بهنحوی
که سردار ساسانی برای آن که سربازانش فرار نکنند، آنها را در نبرد «ذات
السلاسل» به زنجیر میبست. اسلام پیامی بود که مردم ایران در
همان روزگار آن را دریافته و از آن سلاحی برای مقابله با شاهنشاهی ساسانی
برداشت کردند. بهخصوص اسلامی که مبین و معرفش علی (ع) و پیامش آزادی و نفی
تبعیض و ستم بود. اسلامی که بنی بشر را مساوی میشناخت، با جنگهای
توسعهطلبانه و تقسیم نامتساوی بیتالمال مخالف بود و ملتها و ملیتهای تحت
ستم و زحمتکشان و طبقات فرودست جامعه را زیر بال و پر میگرفت و نوید
میداد که وارث زمین و فاتحان فردا همین ضعیف نگهداشته شدگان امروز هستند.
جنگ جمل
اولین جنگی که علیه علی برانگیختند (جنگ جمل) یک جنگ طبقاتی بود. در رأس
این جنگ طلحه و زبیر بودند که از امالمومنین، عایشه، استفاده سیاسی و
طبقاتی کردند. در حالیکه حضرت علی آماده بود برای جنگ بهسمت شام
برود و فتنه معاویه را کور کند، ناگزیر در وسط راه، تغییر مسیر داد و از
شام بهسمت بصره رفت. آنها ابتدا میخواستند مدینه را محاصره کنند و دولت
علی را براندازند. بعد دیدند مدینه جای خوبی نیست و سرانجام حوالی بصره را
برای جنگ با علی انتخاب کردند. در آخرین مقطع جنگ، در اطراف شتری که
عایشه سوار آن بود 17هزار جنازه انباشته شده بود. شتری که حضرتعلی آن را
مثل گوساله سامری توصیف کرد و بهدستور علی آن را پیکردند و کشتند و جسدش
را سوزاندند و خاکسترش را هم به باد دادند. این جنگ خوشیمن نبود،
چون تا آن زمان در هیچ جنگی نبود که هر دو طرف دعوی اسلام و مسلمانی
داشته باشند. جنگهایی که خود پیامبر در آن حضور داشت جنگ بین کفر روشن و
آشکار در کسوت اشرافیت ارتجاعی قریش در برابر اسلام بود و صفبندی عاری از
ابهامی داشت. اما اکنون شرایط آنقدر بغرنج شده بود که اردوی ارتجاع هم
ردای مسلمانی بهتن میکرد. آنها بهعلی مارک کفر و شرک و نفاق میزدند و
مثل همین خمینی چیهای امروز تا بخواهید داعیه اسلام و مسلمانی داشتند. جالب
است بدانید که سران جمل مدعی بودند که علی در کار حکومت با آنها مشورت
نمیکند و بهقول امروزیها «دموکراتیک» نیست! یعنی که خط و خطوط آنها را
نمیپذیرد و هرنوع سازش با ارتجاع را رد میکند. فتنه معاویه بعد از جنگ جمل که با پیروزی حضرتعلی پایان یافت، او دیگر به مدینه برنگشت و پایتخت را کوفه قرار داد.
در آن روزگار عراق و کوفه در مجاورت ایران به کانون نیروهای شورشی و
انقلابی تبدیل شده بود. بنابراین صلاح را در آن دید که پایتخت را از مدینه
به کوفه بیاورد. این تصمیمی بسیار شجاعانه و انقلابی بود که از کسی غیر
از علی برنمیآمد چونکه مدینه شهر پیغمبر بود و خیلی تقدس داشت. اما علی
ترجیح داد که مدینه را با همه سوابقش و با همه امتیازاتی که داشت، رها کند و
در کانون نیروهای شورشی و عصیانگر در مجاورت «موالی» (ملتها و ملیتهای دست
دوم آنروزگار) مستقر شود. در حالیکه انقلاب جدید با پیامهای جدیدش
توانسته بود امپراتوری ساسانی را سرنگون و قسمتهایی از امپراتوری بزرگ روم
را مضمحل کند، موجی از بزرگ مالکی، ثروتها و غنایم ناشی از جنگ و
بردهداری و موج قدرتمند دنیاطلبی و رفاهجویی، جنبش اسلامی را از درون فرو
ریخته و دچار ارتجاع یا تجدیدنظر طلبی کرده بود. یعنی غیر از علی و
شیعیان علی، سایرین تحت تأثیر دستاوردهای این دو امپراتوری بهلحاظ
ایدئولوژیک از نفس افتاده بودند. در شام، سوریه کنونی، تقریباً
از 20سال پیش معاویه حکومت میکرد. 4سپاه نیرومند فراهم کرده بود. درباری
بههم زده بود و حواسش هم بسیار جمع بود. در سنت اسلام «دربار» وجود نداشت،
ولی او مدعی بود که چون دربرابر امپراتوری روم قرار دارد، باید جاه و
جلالش برای رومیها چشمگیر باشد. در دوران عثمان، در حالیکه نیروها را در
شامات نگهداشته بود، پیش عثمان آمد و گفت سپاهیانم آمادهاند، اگر بگویی
برای کمک بهتو به اینجا میآیند. اما چون مقاصد قدرتطلبانه معاویه روشن
بود، عثمان دستش را خواند و گفت اینها بهانه است، دروغ میگویی و بهاین
وسیله میخواهی بهکام دل خودت برسی. حقیقت این بود که معاویه اسباب
پادشاهی اسلامی (یا جمهوری اسلامی از نوع خمینی) فراهم میکرد و میخواست
عثمان ساقط شود و خودش به قدرت برسد. وقتی هم دید مردم و شورشیان عثمان را
ساقط کردند و علی را برگزیدند، تنها شانس امپراطوری خودش را در نابود کردن
علی و خاندانش میدید. این بود که با پیراهن خونی عثمان (خلیفه مقتول) از
همان روز قدرتیابی علی بهخونخواهی عثمان پرداخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر